...نـــازح...

«السلام علی النازحین عن الأوطان»

...نـــازح...

«السلام علی النازحین عن الأوطان»

مشخصات بلاگ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ *
إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیَانِ عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ *
مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ *
بنام خداوند بخشنده ی مهربان.
ما انسان را آفریدیم و وسوسه‏ های نفس او را می‏دانیم، و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم!
به خاطر بیاورید هنگامی که دو فرشته راست و چپ که ملازم انسان هستند اعمال او را دریافت می‏دارند.
هیچ سخنی را انسان تلفظ نمی‏کند مگر اینکه نزد آن فرشته‏ای مراقب و آماده برای انجام ماموریت است.
«آیات 18-16 سوره ق»

کلمات کلیدی
آخرین مطالب

خدا...

يكشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۴:۲۸ ب.ظ

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست

آن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

«بادا» مباد گشت و «مبادا»‌به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست


زنده یاد، قیصر امین پور

  • فاطمه سادات زارعی

نظرات  (۳)

سلام تمامی مطالبتون زیباست.خدا به شما توفیق روز افزون بده انشالا،خوشحال میشم که بازهم به ما سربزنید باحیدر ع
پاسخ:
حتما دوست عزیز.
خدا رحمتش کنه شعراش همیشه به دل میشیه زنده باشی
پاسخ:
روحش شاد...
سلام .
اشعار جناب قیصر واقعا پر روح و ساده و در عین حال صمیمی بود و شاید یکی از دلایلی که اشعار ایشون در ادوار ابتدایی و راهنمایی بود همین باشه که با روح پاک کودک و نوجوان همخونی داره . . .
یدفه و ناخود آگاه یاد ابتدایی کردم یاد جلد کتاب فارسی افتادم که از سال اول مداد های روی جلد که یه گل رو سرشون بود که هر سال بهشون یکی اضافه می شد (یاد باد آن روزگاران یاد باد ).
خوب ! و اما جناب امین پور !
بنده به ایشون علاقه زیادی دارم چون : یکی اینکه ایشون ابتدا در سال 57 در رشته دامپزشکی در دانشکده ما قبول شدن و البته بعد انصراف دادن ( بالاخره با هم هم صنف بودیم دیگه !!؟) و سال 63 به دانشکده ادبیات رفتن و مدرک دکتراشون رو از دانشگاه تهران گرفتن (زیر نظر دکتر کدکنی )و من هم هر وقت از کنار دانشکده ادبیات و هنر های زیبا میگذرم یاد همه بزرگان شعر و ادب و ایشون می افتم . . .
روحش شاد و یادش گرامی .
برقرار باشید .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی