وقتی خدا...
يكشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۴:۱۹ ب.ظ
وقتی خدا از پشت سر، دستهایش را روی چشمانم گذاشت...
از لای انگشتانش انقدر محو تماشای دنیا شدم...
که یادم رفت نامش را بر زبان بیاورم...
- ۹۱/۰۲/۱۰
وقتی خدا از پشت سر، دستهایش را روی چشمانم گذاشت...
از لای انگشتانش انقدر محو تماشای دنیا شدم...
که یادم رفت نامش را بر زبان بیاورم...
عکس رخساره ی ماهش را داد
گفتمش همدم شبهایم کو
تاری از زلف سیاهش را داد
وقت رفتن همه را می بوسید
به من از دور نگاهش را داد
یادگاری به همه داد و به من
انتظار سر راهش را داد